آخرش می کشه ، من و داغ بقیع
بی ضریح ، بی حرم ، بی رواقه بقیع
گریه داره خدا ، چه قد حال و هواش
نور ماه فلک ، شد چراغ بقیع
اینجا رو شد دستای ِ روزگار بی وفا
اینجا فریاد می زنه بی کسی مجتبی
اینجا مردم هس گناه گریه و سینه زدن
خادما به قصد کشت ، زائرا رو می زنن
الامان از روزگار ......
..................
آخرش می میرم ، من برای بقیع
برده طاقتم و ، ماجرای بقیع
هر کی رفته یه بار ، می سوزه همه عمر
زائر و میکشه ، غروبای بقیع
بشکنه دستی که زد تیشه بر باب الکرم
مارو کشته غصه ی ، چار امام بی حرم
یا ابوفاضل بیا ، دست ظلم و کن قلم
مادرت ام البنین ، مونده اینجا بی حرم
الامان از روزگار ......
.................
یه روزی می بینه ، چشم کل وجود
که میره زیر گِل ، دیگه آل سعود
همگی با دم ِ یا علی مددی
بقیع و میگیریم ما به زودی زود
داره وا میشه گره ، ای گداهای بقیع
مثل مشهد غرق نور میشه هر جای بقیع
آخرش به آرزوت میرسی ای سینه زن
هر دوشنبه عاشقا ، وعدمون باب الحسن
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حسین ملکیان
ارسال دیدگاه