خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
حشمت اَر میطلبی، خدمت درویشان کن
نیست بالاتر از این، گر به جهان جاهی هست
ما گدایان در میکده، شهبازانیم
سایهٔ عزت ما بر سر هر شاهی هست
ما در آیینهٔ دل نور خدا را دیدیم
آزمودم که ز هر دل به خدا راهی هست
هر کجا نور بُوَد، چشمۀ خورشید آنجاست
هرکجا پرتو مهتاب بُوَد، ماهی هست
از چه مجنون به سراپردۀ لیلی نرسید
که به صحرای جنون خیمه و خرگاهی هست
از خدا، عذر خطا خواه که پیش کرمش
گر گناه تو بُوَد کوه، کم از کاهی هست
ره نبردیم «ریاضی» به سراپردهٔ غیب
در نبستند که چون میکده درگاهی هست
- چهارشنبه
- 12
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید محمد علی ریاضی یزدی
ارسال دیدگاه