خدا نخواست مرا بیپناه در باران
غریب و خسته و گمکرده راه در باران
تمام خستگیام را خداگواه آن شب
حریم دست تو شد سرپناه در باران
و دستهای سپید تو پاک میکردند
دلِ سیاه مرا از گناه در باران...
در انتظار تو ماندم کسی به من میگفت
کنار جاده بمان تا پگاه در باران...
فقط به لطف نگاه تو بود ای موعود
خدا نخواست مرا بیپناه در باران
- چهارشنبه
- 12
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
شیرین خسروی
ارسال دیدگاه