شبونه داری میری پیش یارت
چه بغضی داره قلب ذوالفقارت
فدای غربتت ای شاه کوفه
رسیده آخرایِ انتظارت
رسیده وقت دیدار نگاری
که سی ساله نشسته بی قرارت
بمیرم این شبا با اشک چشمات
می شد تَـر اون لبای روزه دارت؟
جلو چشمات توی آتیش فتنه
خزون شد باغ سبز نوبهارت
برای غربتت بسـّه همین که
یه چند سالی رو پنهون شد مزارت
گواهَن کیسه های نون و خرما
که تکریم یتیما بوده کارت
تو قلبِ کهشونایی که گردون
میگرده با نگاه و اعتبارت
- چهارشنبه
- 12
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه