به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند
ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند
همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین
تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند
زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می برند
تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم
غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند
ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود
ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند
سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست
ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند
برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو
تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند
شاعر:جواد حیدری
- یکشنبه
- 19
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:5
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه