دستان باد موی تو را شانه كرده است
خون بر دل پیاله و پیمانه كرده است
بالای نیزه چشمه ی نوری دمیده از
زخمی كه بر جبین تو كاشانه كرده است
رگهای حنجر تو به گودال قتلگاه
با دوست، گفتگوی صمیمانه كرده است
ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید
حالا ببین چه با دلِ دردانه كرده است
چشمان پر زخون علمدار، روی نی
با دختری وداع غریبانه كرده است
از آتش خیام حرم دشت روشن است
این شعله ها چه با گل و پروانه كرده است
باور نمی كنم به خدا باغ لاله را
دست عدو شبیهِ به ویرانه كرده است
بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای
بر غنچه های كوچك گل خانه كرده است
زینب شبیه پیرزن قد خمیده ایست
كز دوری تو موی پریشانه كرده است
حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست
غم های عالمی به دلم لانه كرده است
هر روز و هر كجا كه به بن بست می رسم
دل را نصیب رزق كریمانه كرده است
گاهی دلم برای حرم تنگ می شود
شاید هوای مستی میخانه كرده است
باران چه با زمین عطشناك می كند؟
عشق حسین(ع) با من دیوانه كرده است
شاعر:هادی ملک پور
- یکشنبه
- 19
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:13
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه