مردم کوفه خوابشان برده
مسجد اما هنوز بیدار است
از شبی که علی زمین افتاد
چشمِ محرابِ کوفه خونبار است
تازه فهمیده کوفه ، بی روح است
هم اذان هم نماز بی حیدر
مأذنه تشنۀ اذانِ علیست
نه صدای موذنی دیگر
اینکه با خود نسیم آورده
صوت جانسوزِ گریه های علیست
کوفه در قسمتِ فقیرنشین
همه اش پُر زِ ردِّ پای علیست
روی دیوارهای کاهگلی
جای یک سر ، زیاد دیده شده
اشک در چشمِ چاه حلقه زده
قامت نخلها خمیده شده
نیمۀ شب کُلون در باز است
پس کجایی یتیمِ تو تنهاست
یک کم از نانِ خالی اش مانده
چشم در راهِ چند تا خرماست
پس کجایی که تا خرابۀ شهر
ظاهراً یک دو فرسخی مانده
کودکانی گرسنه خوابیدند
سرد و تاریک ، مطبخی مانده
مرد بودیّ و رفتی و دنیا
تا قیامت سیاهپوشِ تو شد
فاتحِ خیبر و اُحُد بودی
که یتیمی سوارِ دوش تو شدِ
بیش از چند قرن می گذرد
چشمِ دنیا هنوز سمت شماست
مرقد با صلابتی داری
که پناهِ تمام انسانهاست
زیر گلدسته ها و ایوانت
گوشۀ دنجِ عالم است علی
چه بگویم ز بارگاه شما
واژه در دست من کم است علی
من به یاد شما و نام شما
هر شب و روز عادتی کردم
یک دو باری که آمدم به نجف
با تو احساس راحتی کردم
خوب فهمیده ام در آن دنیا
با امامم طرف شوم کافیست
یا که بهتر بگویم این دنیا
کوچه گردِ نجف شوم کافیست
- شنبه
- 15
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه