سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
در دل شعله چنان سوخت که انگار ندید
هیچ کس لحظۀ افروختنش را حتی
حیف از این دشت پر از لاله گذشت و نگذاشت
برگی از شاخه گل نسترنش را حتی
داغم از این که نمیخواست که گلپوش کنند
با گل سرخ شقایق بدنش را حتی
داشت با نام و نشان فاصله آن حد که نخواست
بر سر دست ببینند تنش را حتی
دل به دریا زد و دریا شد، اما نگذاشت
موج هم حس کند آبی شدنش را حتی
چه بزرگ است شهیدی که نهد بر دل تیغ
حسرت لحظۀ سر باختنش را حتی
نتوان گفت که عریانتر از این باید بود
با شهیدی که نپوشد کفنش را حتی
دوش میآمد و میخواست فراموش کند
خاطرم خاطرۀ سوختنش را حتی
- شنبه
- 15
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:6
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه