ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
ای قلب سلیم و جان آگاه
ای محرم راز «لِی مَعَ الله»
روزی که سرشته شد گل ما
مهر تو نشست در دل ما
عرش از تو گرفته زیور و زین
ای رفته به سیر «قاب قوسین»
چون مَرکب همّت تو رانَد
جبریل ز راه، باز مانَد
در خانهٔ تو، که در گشادهست
جبریل، غلام خانهزاد است
این خانه اگر غلام دارد
بیشبهه، فرشته نام دارد
تو علت غایی وجودی
روشنگر محفل شهودی
جبریل، همان همای عرشی
هنگام نزول و سیر فرشی
تا پای نهد به خانهٔ تو
چون خادم آستانهٔ تو
میکرد بسی نظر ز دورت
تا اذن بگیرد از حضورت...
خورشید تویی و مهر، سایه
ای سایهٔ تو بلندپایه
گویند چو حق دری گشاید
هر اَلْف، اَلِف قدی برآید
این دور، که دور ایزدی بود
دوران ظهور احمدی بود
در پای همه، قیام میکرد
پیش از همه کس سلام میکرد
قربان قیام کردن او
و آن طرز سلام کردن او
سر حلقهٔ انبیاست، احمد
نور دل اولیا، محمد
- دوشنبه
- 17
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه