• شنبه 3 آذر 03


شعر غزل مرثیه امام حسن مجتبی علیه‌السلام -(به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد)

1489

به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد
نشان نام او باید معزّ المؤمنین باشد

چه بر می‎آید، از آن آذرخشی که جمل را سوخت؟
که صلحش نیز صلحی فتنه‎سوز و آتشین باشد...

گذشت از جانماز زیر پایش هم کریمانه
مبادا لحظه‎ای کوتاه زیر دِین دین باشد

دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و...
دریغ از روزگاری که ولی، تنهاترین باشد

چنان میراث‎دار لایقی از غربت مولاست
که باید چندسالی، چون علی خانه‎نشین باشد

نباید حرف را از خانه بیرون برد، اما آه
کدام آیینه آهش را و رازش را، امین باشد؟!

صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش:
که ای خواهر، مرا در خانه دشمن در کمین باشد!

بیاور طشت را، اینک هلاهل هم ز پا افتاد
خیالش هم نمی‎کرد این دل خون اینچنین باشد...

بخوان از چشم‎هایم باقی ناگفته‎هایم را
در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین! باشد

نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن
دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد

  • دوشنبه
  • 17
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران