و نخلها که سحر سر به آسمان دادند
صلات ظهر که شد، ایستاده جان دادند
صلات ظهر، درختان اقامه میبستند
که روح و راحت خود را به باغبان دادند
چه نخلها که به انگشتهای نامعلوم
جهانِ گمشدهای را به ما نشان دادند
کنار نعش افق، نالههای نیزاران
غروب بود و چه حالی به کاروان دادند
مسافران غریبی که دیر میرفتند
به کاروان نرسیدند، تشنه جان دادند
درست روی همین خاک، یادمان باشد
به عاشقان جهان خطّ بیامان دادند
همین مشاهد مظلوم در دیار غریب
به سرزمین شما هفت آسمان دادند...
به تشنگان مجاور فرات نوشاندند
به خستگان سفر، توشه و توان دادند
به احترام شکفتن، جوانه رویاندند
به نخلهای کهن فرصتی جوان دادند
اگرچه تشنه در آغوش آسمان رفتند
به سرزمین عطش، صبح و سایبان دادند
به رغم آنچه به حلق بریدهای نرسید
چه جامها که به مردان این جهان دادند
شبیه رود اگر آبروی این خاکاند
شبیه چشمه به هرخطهای روان دادند
خدای من چه بهار شگفتانگیزی
به بوستان غزلخیز عاشقان دادند
چقدر بوی تو پیچید و باد میآید
چقدر بوی تو را یاس و ارغوان دادند
«زبان خامه ندارد سر بیان فراق»
زبان خام مرا جرأت بیان دادند
- دوشنبه
- 17
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:11
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید اکبر میر جعفری
ارسال دیدگاه