چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهیست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهیست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهیست
به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهیست
جان من میبَرَد آبی که از این مشک چکد
کشتیام غرق در آبی که ز گرداب تهیست
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیدهٔ اصغر لبتشنهات از خواب تهیست
دست و مشک و عَلَمی لازمهٔ هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهیست
مشک هم اشک به بیدستی من میریزد
بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهیست...
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:34
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید شهاب موسوی
ارسال دیدگاه