با اشک کنم بدرقه ماه رمضان را
با شوق کنم زمزمه آوای اذان را
غفران خدا بار گناهان مرا برد
چون رود که با خود ببرد برگ خزان را
هر قدر که اظهار نمایم شعف خویش
پنهان نتوان کرد نگاه نگران را
عید آمده عیدی خدا هست مهیا
بگذار زمین ای دل من بار گران را
هر قدر که زیبا و پر از نور ولی رفت
هرگز نشود تا که نگه داشت زمان را
ایام خوشی بود سحرهای قشنگش
میشد که کنی درک تجلی جنان را
یک ماه کشیدیم مشقت شب مزد است
تمرین کن و از کذب،نگهدار زبان را
امشب در میخانه دلدار شلوغ است
برد عشق ازل هوش همه میزدگان را
امشب شب مستی است اگر باده حرام است
بر من بنویسید گناه دگران را
میبینم از این عشق که غوغاست به عالم
شیدا شرر عشق کند پیر و جوان را
با موی شکن در شکنت بسته ام عهدی
هرگز ندهم جز به خم موی تو جان را
بگذار که در عشق تو گمنام بمانم
رسوا مکن این سائل بی نام ونشان را
پشت در میخانه نشستم دو سه روزی
تا که نگرم عربده باده کشان را
پیمانه به پیمانه نشانی تو دیدم
دیدم شعف وشور همه حیدریان را
فطر آمده تبریک که هنگام سرور است
در روغن عشق تو زدم تکه نان را
هر چند کمیل از تو بسی شکر گزار است
مهمان کرم کن دل این دلشدگان را
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
کمیل یزدی
ارسال دیدگاه