نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
بنفشهها همه از باغ لاله میپرسند
كه بیقرارترین روح انقلاب كجاست
شمیمِ باغ رسالت، عروسِ گلشن وحی
كه شد ز صحبت معصوم كامیاب كجاست
كسی كه با نفس قدسی حسین آمیخت
به همنشینی زهرا شد انتخاب كجاست
كسی كه بر سر سجادهٔ خلوص و یقین
دعای نیمهشبش بود مستجاب كجاست
كسی كه همسفر كاروان بیداری
نرفت شب، همهشب چشم او به خواب كجاست
كسی كه دید به چشمش خزان گلها را
ولی هر آینه آورد صبر و تاب كجاست
كسی كه با جگر تشنه میگرفت از عشق
سراغ آینه بین دو نهر آب كجاست
كسی كه غنچهٔ ششماههاش به شوق وصال
شدهست با گل خورشید همركاب كجاست...
به گاهوارهٔ اصغر سلام كن آنگاه
بپرس نغمهٔ لالایی رباب كجاست
كسی كه مصحف سی پاره را تماشا كرد
به شوق بوسه به شیرازهٔ كتاب كجاست
كسی كه سوخت و بعد از غروب عاشورا
گرفت بر سر خود چتر آفتاب كجاست
كسی كه درس صبوری گرفت از زینب
كسی كه خانهٔ صبرش نشد خراب كجاست...
::
خدا كند كه بگویند روز رستاخیز
«شفق» كه داشت به لب این سرود ناب كجاست
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:35
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید محمد خسرونژاد
ارسال دیدگاه