هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
ارث از دلِ شجاع تو بردهست، یا علی!
نامش گره به نام تو خوردهست، یا علی!
ترکیبِ عقل روشن و بیداری دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است
آنقدر از زبانِ تو، حکمت شنیده است
تا با یقین، به وادی عصمت رسیده است...
یک شب رسید و سنگ صبورِ غم تو شد
او زینب تو، محرم تو، مرهم تو شد
بر دامن حسین و سرِ شانهٔ حسن
این است، راز زینت شیرخدا شدن
قانون عقل و عشق جهان را به هم زند
وقتی عقیلة العرب از عشق دم زند
::
زینب به بند، بندگی یار میکند
گیراست زلف یار و گرفتار میکند
از چشم یار، قامت دلدار، دیدنیست
نام حسین، از لب زینب شنیدنیست...
زن دیدهاید؟ از همهٔ شهر، مردتر
از هرچه مردِ عشق، بیاباننوردتر؟
زن دیدهاید؟ در سخنش، برقِ ذوالفقار
دربند و سربلند، اسیر و امیروار
دریادلی، که پشت بلا را شکسته است
از دستِ استواریِ او، خصم خسته است
شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهلبیت
آن لحظهای که دُخت علی گفت: «ما رَاَیت...»
با «ما رَاَیت...»، بندگیاش را تمام کرد
حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد
حمدی نشسته خواند و دل عالمی شکست
حمد نشستهاش، به دل عالمی نشست
::
«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
این دخترت، علی! چقَدَر، شکل مادر است!
هر بار، تا صدا زدهای نام زینبت
انگار نام دیگر زهراست، بر لبت
زینب، طلوع دیگری از نور فاطمهست
یک جلوه، از حقیقت مستور فاطمهست
آن زهرهای که چادر زهراست بر سرش
ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش
باغ حیاست؛ کوچ بیابانیاش مبین
فخرُالنّساست؛ بیسر و سامانیاش مبین
در پایمردی از همهٔ مردها، سر است
دُخت علیست، در رگِ او خون حیدر است...
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه