بر شانههای ضریحت تا میگذارم سرم را
انگار میگیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما میسپارم این چشمهای ترم را
من از جوار کریمه از شهرِ بانو میآیم
آقا! بگو میشناسم همسایهٔ خواهرم را
عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که میآورم را
حتی اگر دانهای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحنهایت پرم را
هربار مشهد میآیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدستههای حرم را
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
زهرا بشری موحد
ارسال دیدگاه