ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
لیک آنگونه ره که قافلهاش
ساعتی اشکی و دمی آهیست
منزلش آرزویی و شوقیست
جرَسش نالهٔ شبانگاهیست
ای که هر درگهیْت سجدهگه است
در دل پاک نیز، درگاهیست
از پی کاروان آز مرو
که درین ره، به هر قدم چاهیست
سالها رفتی و ندانستی
کآنکه راهت نُمود، گمراهیست
قصهٔ تلخیاش دراز مکن
زندگی، روزگار کوتاهیست
بد و نیک من و تو میسنجند
گر که کوهی و گر پر کاهیست
عمر، دهقان شد و قضا غربال
نرخ ما، نرخ گندم و کاهیست
تو عَسَس باش و دزد خود بشناس
که جهان، هر طرف کمینگاهیست...
چه عجب، گر که سود خود خواهد
همچو ما، نفْس نیز خودخواهیست
به رهش هیچ شحنه راه نیافت
دزد ایام، دزد آگاهیست
با شب و روز، عمر میگذرد
چه تفاوت که سال یا ماهیست
به مراد کسی زمانه نگشت
گاه رِفقی و گاه اکراهیست
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:47
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
پروین اعتصامی
ارسال دیدگاه