• دوشنبه 3 دی 03

 مهدی رحیمی زمستان

شعر شب ولادت حضرت سلطان -(مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است)

731

مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است
آبروی من به زوار تو آخر بسته است

خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام
مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است

من خُمی سرباز هستم مست انگور نجف
درد دل هایم ولی در مشهدش سربسته است

توی قم در مشهدش هستم شبیه جّدِ خود
این برادر هم دل خود را به خواهر بسته است

ای بنازم من به سلطانی که برعکس همه
جای سگ در بارگاه خود کبوتر بسته است

کمترین اعجاز او این است که زائر به طوس
چشم خود را خشک وا کرده ولی تر بسته است

بعد نوشیدن همیشه یاد زهرا کرده ام
آب سقاخانه ات قطعا به کوثر بسته است

من که نشنیدم گدایی از حرم برگردد و
با رفیقانش بگوید دوستان در بسته است

من دخیلم را به صحن و گنبدت بستم ولی
آن که بر باب الجوادت بسته بهتر بسته است

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 10:55
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران