• جمعه 2 آذر 03


شعر غزل عرفانی -(از همه سوی جهان جلوۀ او می‌بینم)

671

از همه سوی جهان جلوۀ او می‌بینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو می‌بینم

چشم از او، جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهرۀ اوست که با دیدۀ او می‌بینم

تا که در دیدۀ من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه، آن آینه‌رو می‌بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
وآن هیاهو، که سحر بر سر کو می‌بینم

چون به نوروز کُند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین، همه رنگ و همه بو می‌بینم

تا یکی قطره چشیدم منَش از چشمۀ قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم...

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خَم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم...

ذره، خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم...

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
«شهریار» این‌همه زآن رازِ مگو می‌بینم

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 17:0
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران