حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
آمده سوی مکه از عَرَفات
زده لبیک عمره از تعظیم
خسته از محنت و بلای حجاز
رسته از دوزخ و عذاب الیم
یافته حجّ و عمره کرده تمام
بازگشته بهسوی خانه سلیم
من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حدِّ گلیم
مرمرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را بگوی چون رستی
زین سفر کردنِ بهرنج و بهبیم؟
تا ز تو بازماندهام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم
شاد گشتم بدان که حج کردی
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشتهای
حُرمتِ آن بزرگوارْ حریم
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیَت کردی اندر آن تحریم
جمله بر خود حرام کرده بُدی
هر چه مادونِ کردگار عظیم؟
گفت نی؛ گفتمش زدی لبیک
از سر علم و از سر تعظیم؟
میشنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو در عَرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو میرفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شرِّ نفس خود بودی
در غم حِرقت و عذاب جحیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو سنگ جِمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسو
همه عادات و فعلهای ذمیم ؟
گفت نی؛ گفتمش چو میکشتی
گوسفند از پی اسیر و یتیم
قُرب حق دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفسِ دون و لئیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو گشتی تو
مطّلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشیِ خویش را به حق تسلیم؟
گفت نی؛ گفتمش به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظَلیم
از طواف همه ملائکیان
یاد کردی به گرد عرش عظیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟
گفت نی؛ گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل به دو نیم
کردی آنجا به گور مرخود را
همچنانی کنون که گشته رمیم؟
گفت از این باب هر چه گفتی تو
من ندانستهام صحیح و سقیم
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو، مقیم
رفته و مکه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
اینچنین کن که کردمت تعلیم
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
ناصر خسرو قبادیانی
ارسال دیدگاه