به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
نه او را عدیل و نه او را علل
مُغیثالوری خالق لم یزل...
خبر داده بر وحدتش کائنات
روان از دم لطفش آب حیات...
از او قالب مرده جان یافته
تن خاکی، آب روان یافته...
جهان غرق دریای احسان اوست
نمیرد که مردن به فرمان اوست
به هستی او هست شد هر چه هست
فلک سرکش آمد، زمین زیردست
خدایا تویی خالق جزء و کل
که از گِل دمی خار و از خار، گل
نهای در جهان و، جهان بیتو نیست
نداری مکان و مکان بیتو نیست...
نهای از کسی و نمانی به کس
نماند کسی و تو مانی و بس...
یکی را دهی بال و خوانی به خویش
یکی را دهی مال و رانی ز پیش...
عطای تو بیش از خطای من است
ولی گر نبخشی سزای من است...
مگر دست گیری که رفتم ز دست
که گر طاعتم نیست لطف تو هست
چو بیچاره گشتم مرا چاره ساز
که بیچارگان را تویی چارهساز
دلم را ز شمع خرد برفروز
شب محنتم را پدید آر روز
چو نامم تو دادی تو کن نامیام
مرا خاص خود خوان اگر عامیام...
چو آوردهام رو به خاک درت
چرا آبرویی ندارم برت...
نمانَد جهان جاودانی به کس
تویی آنکه جاوید مانی و بس...
کدامین غبارم بر این رهگذار
که بر من کند باد لطفت گذار...
گر از خاک ره برنگیری سرم
روم مصطفی را شفیع آورم
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:32
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
خواجوی کرمانی
ارسال دیدگاه