سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
گر به توفان شکند یا که به ساحل فکند
ناخداییست که هم کشتی و هم صَرصَر از اوست
من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر
آنچه پروانۀ دلسوخته را در پر از اوست
از من ای باد بگو خیل گنهکاران را
غم مدارید که گر جرم ز ما آذر از اوست
هوسی خام بُوَد شادی دل جز به غمش
خُنَک آن سوخته کِش سود غمی بر سر از اوست
چه نویسم که سزاوار سپاسش باشد
معنی و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست...
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:34
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
نشاط اصفهانی
ارسال دیدگاه