چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری
گرت آدمیتی هست، دلش نگاه داری
.
به ره بهشت فردا، نتوان شدن ز محشر
مگر از دیار دنیا، که سر دو راه داری
.
همه عیب خلق دیدن، نه مروتست و مردی
نگهی به خویشتن کن، که تو هم گناه داری
.
ره طالبان مردان، کرمست و لطف و احسان
تو خود از نشان مردی، مگر این کلاه داری
.
به چه خرمی و نازان، گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همینست، که مال و جاه داری
.
چه درختهای طوبیست، نشانده آدمی را
تو بهمیه وار الفت، به همین گیاه داری
.
به کدام روسپیدی، طمع بهشت بندی
تو که در خریطه چندین ورق سیاه داری
.
به در خدای قربی، طلب ای ضعیف همت
که نماند این تقرب، که به پادشاه داری
.
تو مسافری و دنیا، سر آب کاروانی
نه معولست پشتی، که برین پناه داری
.
که زبان خاک داند، که به گوش مرده گوید
چه خوشست عیش وارث، که به جایگاه داری
.
تو حساب خویشتن کن، نه عتاب خلق «سعدی»
که بضاعت قیامت، عمل تباه داری
.
- دوشنبه
- 24
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعدی شیرازی
ارسال دیدگاه