مرغ جان در تب و تاب است برای حرمت
پر زند همچو کبوتر به هوای حرمت
.
یا غریب الغربا شاه خراسان سلام
اذن ده سیر کنم صحن و سرای حرمت
.
سهو گفتم نبود مرغ دلم را که مجال
می زند خیل ملک پر به فضای حرمت
.
تو گل باع بهشتی حرمت همچو بهشت
از گل خشت بهشت است بنای حرمت
.
چشمها خیره کند گنبد و ایوان طلا
دل عشاق برد نقش ونمای حرمت
.
مهرو مه تا که تجلی بکند هر شب وروز
سر فرود آورد از بحر صفای حرمت
.
آری از نور کمشکوة بود نور تو را
زان سبب مهر ومه است محو جلای حرمت
.
میوزد باد صبا رایحه اش مست کند
میدهد حال بهشت حال وهوای حرمت
.
مانده بلقیس صبا در عجب از حشمت تو
داردش ملک سلیمان چو گدای حرمت
.
در دلش شور ونوا زائر دربار تو را
خیزد اوای دعا از همه جای حرمت
.
دردمند است دلم لیک امیدم به عطاست
بسته ام تار دلم را به لوای حرمت
.
یا معین الضعفا مور ضعیف است «احسان»
لنگ لنگ آمده رحمی به پای حرمت
.
- دوشنبه
- 31
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا عباسی
ارسال دیدگاه