چقدر باشکوه میشناسمت
ای شهری که ستارگان در جوارت حجره دارند
و تو را با نام معصومه علیهاالسلام میشناسند
ای شهری که درختانِ تمام پیادهروهایت ـ شال سبز میاندازند
ای شهری که آفتاب، در مقابل گلدستههایت زانو میزند
ای شهری که هر جا بایستم، تو را مهربان میبینم
ای شهری که باغهای ارم، همسایگیات را دوست دارند
ای شهری که به سبک سپیدار، ایستادهای
به سبک باران، قدم میزنی
به سبک بهار، پیراهن میپوشی
به سبک آفتاب، مینشینی
ای شهر همیشگی من!
ای خواب شیرین کودکیهای من!
ای طراوت پیادهروهایت، همواره!
چقدر گلدستههایت روشنند!
چقدر پنجرههایت معطرند!
چقدر چشمان رهگذرانت صمیمی است!
چقدر پشت بامهای بلندت، به آفتاب نزدیکند!
شهر من، سایبان همواره مهربانی!
چقدر قدم زدن در کوچههای شهیدانت زیباست!
چقدر تنفس در رواقهایت دلنشین است!
چقدر پرواز در بلندای گنبدت خاطرهانگیز است!
شهر من!
شهر معصومههای نجیب!
شهر زیارت خوانی و آینه گردانی
ای کوچههای تو در توی آشتیات، روشن
ای همسایگی کبوتر و گلدستههایت؛ نزدیک
ای شهر امروز، فوران مهربانی
ای شهر امروز؛ تا صف فرشتگان ایستادن
ای شهر امروز؛ تا چراغانی ستارهها؛ اوج گرفتن
ای شهر امروز تا مقابل آینهها؛ شلوغ
ای شهر خلوتِ دلتنگی و مناجات
ای پشت بامهای کاهگلی همسایه گلدستههایت؛ معطر
شهر پیادهروهای سلام
شهر پس کوچههای نزدیک از «میدان» تا حرم
از «چهل اختران» تا «آستانه»
شهر من!
ای شهر تمام معصومههای نجیب
ای فرش کوچههایت گُل
هوای تو؛ تنفس هوای بهشتی نزدیک است
هوای قدم زدن در آستانه ایمان است
هوای بال زدن تا فرشتگان است
هوای رسیدن به خانه مهربانِ معصوم علیهاالسلام است
هوای تو؛ هوای چرخیدن در منظومه کهکشان است
هوای شوق تا فصلی تازه از صبح است
هوای تو؛ هوای سلام و صلوات است.
شاعر:مریم سقلاطونی
- یکشنبه
- 26
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:56
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه