آنشب درون حجره مردی ناله می کرد
با ناله اش خون گریه باغ لاله می کرد
.
آنشب گلی پژمرده در دست خزان بود
از نیش خاری خسته قلب باغبان بود
.
آنشب دلی از تشنگی در سینه می سوخت
پروانه را بال وپری از کینه می سوخت
.
آنشب جواد ابن الرضا در تب وتاب بود
چون جد مظلومش حسین خشکیده لب بود
.
از تشنگی مرغ دلش فریاد می زد
آتش به دام ودانه صیاد می زد
.
جاری زجام دیده اش خوناب می شد
مانند شمعی پیکر او آب می شد
.
با اشک چشمش باغ دین را زنده می کرد
بر گریه او همسر او خنده می کرد
.
در نوبهاران نخل عمرش گشت بی برگ
در نوجوانی همچو زهرا شد جوان مرگ
.
در حال اغما نقش لب رازی مگو داشت
گوئی به زهرا مادر خود گفتگو داشت
.
می گفت آخر رشته عمرم گستند
آنانکه پهلوی تو را از در شکستند
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه