گه ز پا اُفتم و با آه جگر می خیزم
گه نشینم وسط حجره و بر می خیزم
.
دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر می خیزم
.
نگرانِ نَفَسِ سوخته ام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر می خیزم
.
به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر می خیزم
.
بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهله چند نفر می خیزم
.
قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می خیزم
.
به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر می خیزم
.
به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در می خیزم
.
یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر می خیزم
.
من که در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر می خیزم
.
با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر می خیزم
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:29
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه