روزهای عمر ما با عشق دنیا شد تلف
با نوایی غم گرفتیم و به تحسینی شعف
.
از شرافت دم زدیم و بسته شد دفتر ولی
در عمل وارونه شد معنای فرهنگ شرف
.
ساز عاشق را شکستیم و به میدان هنر
بی هنر زد تکیه بر تخت هنر با چنگ و دف
.
در غزل روی نگار و خال و گیسوی کمند
جای معنا را گرفت و در میان گم شد هدف
.
در قصیده دم زدیم از مرتضی و صولتش
گوش عالم کر شد از بانگ رسای لاتخف
.
لیک در موج گنه بر کشتی جهل و هوس
دامن ایمان ما پر شد ز سنگ و جوش و کف
.
کی توان در سایبان شعری ز داغ دل سرود؟
کی خبر دارد ز طف خلوت نشین در کنف؟
.
خیز، ای خلوت نشین بی عبور شهر دل
گوهر مردانگی تا کی فروشی بر خزف؟
.
انقلاب دیگری باید درون خود نمود
انحصار جهل را باید شکست از هر طرف
.
محتوا خواهد که ارزش یابد این ظرف تهی
زانکه بی گوهر به یک ارزن نمی ارزد صدف
.
خود فریبی کم کن ای (داور) مگو حرف دگر
در عمل کن پیروی از امر سلطان نجف
.
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:33
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج داود بیدق داری
ارسال دیدگاه