مده عمر گران را با هوای نفس خود بر باد
که این دنیای بی ارزش مراد دل نخواهد داد
به هر بادی نلرزان سرو ایمان را که در دوزخ
بسازد آتش از خاکستر هر بید لرزان باد
عنان نفس سرکش را به دست زهد و تقوی ده
که بی تقوی به شهوترانی دنیا شود معتاد
برای مرغ نازک تن قفس بهتر ز پروازیست
که در ایمن نباشد از گزند حربهُ صیاد
حذر کن از دورنگی با خلایق صاف و صادق باش
که در روح دغلکاران خباثت میکند بیداد
مکن روشن چراغ خانه ات را با ربا خواری
که در آبادی قلبت شود ظلمت سرا بنیاد
شود آتش سرای آخر شاهی که در دنیا
ز بیت المال محرومان کند کاخ ستم آباد
ز سلطانی که بی وجدان بوَد به ان گدایی که
هرازگاهی دل غمدیده ای را مینماید شاد
طریق حق پرستی را به تحقیقات خود بشناس
که شیطان هم در این ایام اناالحق میزند فریاد
به وقت هر خطا این نکته یاد آور پس از مردن
به دنیا مادرت دیگر تو را از نو نخواهد زاد
نیابد چاره ی عشقش رود با حسرت از دنیا
هزاران بار اگر طعم لب شیرین چشد فرهاد
دلت را وقف عشقی کن که از الطاف سرشارش ز قید و بند این دنیا شوی آسوده و آزاد
خودت را تشنه جام یکی سقای عطشان ساز
که زنجیر غمش بر گردن اهل ولا افتاد
زمانی که عزیز ساقی کوثر لب عطشان بود
فراهم شد برایش آب اما تشنه لب جان داد
ز دانشگاه عشق او مشاهیری چنان خیزند
که طفلانش به صد پیر طریقت میشوند استاد
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسنعلی بالایی
ارسال دیدگاه