الهی الهی
دلتنگ بابا هستم از پا دگر بنشستم
می سوزد از پا تا سر من
شد قاتل من همسر من
الهی الهی
در را به رویم بستند قلب مرا بشکستند
در پیش زهرا مادر من
کف می زدند دور و بر من
الهی الهی
جان میدهم لب تشنه اما نه زیر دشنه
من غرق اشک و سوز و آهم
تنها به یاد قتلگاهم
******
شائق
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 20:33
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه