گذرم چو من به هرجا، شنوم بس آشکارا
به ترنمی گوارا، بسراید این نوا را
.
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی، همه سایۀ هما را
.
چه زند دم از براهین، ز خداشناسی و دین
که زپا فتاده مسکین، نشناسد آشنا را
.
دل اگر خدا شناسی، همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
.
همه ذره لب گشاید چه فروتنی نماید!
که به امر حق درآید به تکلم آشکارا
.
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را
.
چو شود سرای برزخ ز دل آرد آنگه آوخ
همه، پر جراحت و زخ بکند فغان و غوغا
.
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
.
چه کنم ز بیکسی من، من و دست بر که دامن؟
برمش بهکوی و برزن چوگدای دست و پا را
.
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
.
تو قبای جود برکن ز تن دو گیتی افکن
نتوان دم از کرم زن که فکنده سر سخا را
.
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
.
ز ازل نبوده غایب برش آنهمه مصایب
که نماید از عجایب غم دشت کربلا را
.
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
.
ز سر رضای جانان گذرد ز پیکر و جان
رود او بسی شتابان که به جان خرد بلا را
.
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
.
چو به دین حق بلی گفت ز رخش غبار را رُفت
به جز حق نگفت و نشنفت که سزاست مرتضی را
.
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحرم چه نامم شه ملک لافتی را
.
به نهایت عدالت کند او به حق خلافت
که دهد جلال و شوکت به خلافت و ولا را
.
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
.
همه رأفت و عنایت همه در پی هدایت
که خدا کند اجابت ز ره کرم دعا را
.
به امید انکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها که دادم همه سوز دل صبا را
.
علی ای کمال ایمان علی ای فدای قرآن
که تویی حبیب رحمان برسانش عرض ما را
.
چو تویی قضایگردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
.
نبوَد عجب دمادم که بنالد اهل عالم
چو دهد ز دست خود هم تو ولی و مقتدا را
.
چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
.
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
.
که بر او کند نگاهی دهدش دمی پناهی
رهدش ز بی پناهی به گه جزای ما را
.
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
.
من و دامن مخاطب تو و رحمت تو یا رب
بنماییم لبالب ز ولای مرتضی را
- دوشنبه
- 7
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
ابوالقاسم مردمی
ارسال دیدگاه