با عقل خودم نگار را سنجیدم
از این عملم بسی زخود رنجیدم
در وسعت بیکران اقیانوسش
خود را چو حباب روی آبی دیدم
یارم ز تصورم بسی والا بود
آلام و غمش به وسعت دریا بود
از ماه ز فیض وصل او پرسیدم
گفتا که علی نخفت تا با ما بود
ای داد از این زمانه پر نیرنگ
صد رنگ همه ٬ علی سراپا یکرنگ
در سینه اگر چه مهر او گیرد جای
لیکن به سخای او جهان آید تنگ
امیال زمانه رخنه در کارم کرد
دل داد دلم به هر دلی خوارم کرد
در فکر نگار لحظه ای خوابیدم
عشقی به دلم نشست و بیدارم کرد
زنجیر غم از دلم جدا کرد علی
با نای علی دلم ندا کرد علی
دل گفت به عقل کای دیوانه
با عاشق خود ببین چه ها کرد علی!؟
بی عشق علی از همه دنیا سیرم
اثنای خطر دامن او میگیرم
در روز جزا شفاعتم گر نکند
احیا نشده بار دگر می میرم
پایگاه حفظ و نشر آثار عباسی معروفان اهری
- سه شنبه
- 25
- آذر
- 1399
- ساعت
- 20:51
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابوالفضل عباسی معروفان
ارسال دیدگاه