کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر همزبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی ای پدرم؟حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من
برای مادرم انقدر گریه کردم تا
غم جوانی اش امد سر جوانی من
بیا و خوب ببین کوچه ی بنی هاشم
به جلوه آمده در وقت قد کمانی من
بیا و در رخ من روی مادرت را بین
کبود گشته چو او روی ارغوانی من
میان هلهله ها گمشده نوای دلم
ز بسکه کف زنند وقت روضه خوانی من
چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
عیان بود ز مچ پای ریسمانی من
هزار بال کبوتر نیابتا ز حسین
رسید تا که کند کار سایه بانی من
سلام بر بدن بی عزیز خدا
سلام بر تن عریان سیدالشهدا
- چهارشنبه
- 9
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه