روزیکه شد از جام ولا مست، محمّد
از شوقِ علی داد دل از دست، محمّد
.
آن روز که با پرتوِ خورشید ولایت
ره را به شب از چار طرف بست، محمّد
.
از مژده «اکمَلتُ لَکم دینَکم» آن روز
شد شاد و ز هر بند غمی رست، محمّد
.
صحرای غدیر است زیارتگه دلها
آن جا که شد از جام طرب مست، محمّد
.
تا بر همه ابلاغ شود حکم خداوند
بر عرشه منبر شد و بنشست، محمّد
.
تا جلوه حق را به تماشا بنشینند
بگرفت علی را به سر دست، محمّد
.
با دست علی بود که بتهای حرم را
از پای در افکنده و بشکست، محمّد
.
هر بند که بر پای بشر بود، «زر افشان»
بگشود ز هم یکسر و بگسست، محمّد
.
- چهارشنبه
- 9
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:18
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمّدعلی صفری
ارسال دیدگاه