زهری که پا فشرده روی بغض حنجرش.
شمری دگر شده به گلو برده خنجرش.
ترس از مرور روضه ی گودال در دلش.
مانع شده صدا بزند نام مادرش.
اکبر شده که لشکر بی ریش حرمله.
دورش نموده هلهله با امر همسرش.
تنها میان لشکری از رقص و هلهله.
تنها شد است آه جگرسوز یاورش.
هرچند دست و پا زد و شد تشنه لب شهید.
سیراب خاک حجره شد از دیده ی ترش.
بی بهره تا ز نیزه نماند به پشت بام.
خورده به تیزی لبه ی پله ها سرش.
جسمش در آفتاب رها شد ولی ندید.
جسم هزار پاره ی او چشم خواهرش.
نگذاشت بال چند کبوتر چو کربلا.
گرمای روز بوسه زند روی پیکرش.
صد شکر از کنار تنش کعب نی نکرد.
وقت وداع امر به حرکت به دخترش.
- چهارشنبه
- 9
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 17:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رسول رشیدی راد
ارسال دیدگاه