بغضش میان راه گلو با عذاب ماند.
از سینه آه رفت ولی التهاب ماند.
اشکش توان نداشت بغلتد به گونه اش.
پس در میان خنده ی همسر به قاب ماند.
یک جرعه آب خواست ولی درک خواهشش.
در بین رقص هلهله ها بی جواب ماند.
خواست کنیزی آب رساند به دست او.
افسوس خیر خواهی او بی ثواب ماند.
مثل شهید کرب و بلا آخرین نفس.
لبهای او به حسرت یک قطره آب ماند.
شد سایه بال چند کبوتر به پیکرش.
جسم عزیز فاطمه، در آفتاب ماند.
- چهارشنبه
- 9
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 17:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رسول رشیدی راد
ارسال دیدگاه