شهادت امام محمد تقی(ع)
می سوزم ومی نالم وبی یار وحبیبم
منهم چو پدر مانده به یک شهر غریبم
زانروز که بغداد شده جایگه من
جز رنج وستم نیست در این خطه نصیبم
با دست خودی زهر به جانم شرر انداخت
پاره جگرم دربر من نیست طبیبم
جانکاه بود درد من وتاب ندارم
با اینکه جوانم زکف رفته شکیبم
ای کاش به بالین من آید پسر من
این لحظه که بر خاتمه عمر قریبم
این زهر مرا راحت از جور عدو کرد
آزاد ورها از ستم خلق فریبم
لب تشنه ام وکرببلا آمده یادم
می گریم ویاد پدر وابن شبیبم
شعر:اسماعیل تقوایی
- پنج شنبه
- 10
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 2:34
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه