• جمعه 2 آذر 03


پسر فاطمه انگار ز پا افتاده...

3630
3

غم به جان همه ی اهل ولا افتاده

آتشی بر جگر اهل سما افتاده

 

هیچ کس نیست بفهمد که در این شهر خراب

از دل تنگ زمان رنگ صفا افتاده

 

برده از یاد خدا را و همه در خوابند

از لب مردم این شهر دعا افتاده

 

تا کنون هر چه که بر آل علی آمده است

جام زهرش همه از دست ریا افتاده

 

همسری که همه ی دار و ندار مرد است

حال بر جان جواد ابن رضا افتاده

 

وسط حجره ی غربت زده ی دلتنگی

پسر فاطمه انگار ز پا افتاده

 

در هیاهوی کنیزان پس در از نای

جگر سوخته اش شور و نوا افتاده

 

مثل یک مار گزیده به خودش می پیچد

چهره اش زرد شده ، خسته به جا افتاده

 

نفسش تنگ شده ، سینه ی او سنگین است

نفسش در تپش ثانیه ها افتاده

 

آنچنان تشنه شده در نفس آخر که

یاد ظهر دهم خون خدا افتاده

***

بدنی هست که در تابش بی تاب غروب

غرق در خون شده ، بر خاک بلا افتاده

http://beithayesookhte.blogfa.com

  • یکشنبه
  • 23
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:40
  • نوشته شده توسط
  • وحید محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران