بنگر جفای این فلکِ کج نهاد را
مظلوم عصر کرد امام جواد را
.
کردش نصیب یک زن بی مهر و عاطفت
بود ام فضل نام به نسل فساد را
.
مسموم کرد شوهر خود را زراه کین
پرورده بود بس بدل خود عناد را
.
آتش گرفت رآتش زهر ستم دلش
ببرید از حیات بنفس اعتماد را
.
پیچید هم چو مار گزیده به خویشتن
آهسته می کشید زدل آه و داد را
.
میدید در يسار و يمين بانگاه خود
همرنگ تیره شامگه و بامداد را
.
از پای تابسر بدنش تب گرفته بود
میداد زجر تشنگی آن مرد راد را
.
باالتماس جرعه آبی طلب نمود
کمتر کند حرارت سوز زیاد را
.
آماده کرد آب یکی از کنیزکان
آسایش از عطش دهد آن نامراد را
.
شد باخبر دوید بسرعت گرفت جام
زد بر زمین و طعنه زد آن پاکزاد را
.
گفتا که باید آن بلب تشنه جان دهد
بیند بدیده ضابطه این نژاد را
.
در یک اتاق بيکس و تنها نهاد و رفت
آن مبتلای درد و بلیات حاد را
.
یا فاطمه بیا جگرم سوخت ناله زد
مادر ببین من و زن بی اعتقاد را
.
جان جهان چو جان به جهان آفرین سپرد
باجان گزید ساحت رب العباد را
.
در خانه ماند پیکر پاکش سه روز و شب
بنگر امام و حبس گه انفراد را
.
بعداً جنازه بر سر بام انتقال يافت
حزن آوراست شرح غمش قلب شاد را
.
زد آفتاب گرم به رغم عدوی شوم
میخواست عکس جلوه دهد رویداد را
.
گوئی که بوی مشک بهشتی جنازه داد
از شش جهات عطر نشان کرد باد را
.
معذورم از پی آمد و توضیح بیشتر
تا نشنوم زنفس خودم انتقاد را
.
يا ثامن الائمه کفن شد جوان تو
نفرین بر این زمانه و قوم عناد را
.
جدت حسین گشت ولی دفن بی کفن
طی کرد رسم راه شريف جهاد را
.
ای حافظی زآل محمد طلب نما
شام و سحر شفاعت روز معاد را
- شنبه
- 12
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرحوم حافظی تبریزی
ارسال دیدگاه