میدونی چه داغی به قلبم نهادی
کاشکی روی دست خودم جون میدادی
سه شعبه سرت رو بهم ریخته خیلی
حال مادرت رو بهم ریخته خیلی
حالا مردم کوفه رو خوب شناختی
چی میشد یه کم دیگه با من میساختی
بزار تا یه بار دیگه روتو ببوسم
میخوام هر طوری هست گلوتو ببوسم
الهی که چشمی نگیره نشونت
الهی که نیزه نیافته به جونت
خوبه دستام و تو اسیری نبندن
برات وقتی لالا می خونم نخندن
می خونم با دستای خالی لالایی
الهی نبینم که رو نیزه هایی
- یکشنبه
- 13
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه