• دوشنبه 3 دی 03

 اسماعیل تقوایی

غریب کوفه_غریبم وقدم زنم به شهر کوفه

436

مسلم بن عقیل
غریبم وقدم زنم به شهر کوفه
به دل زده گل بلا وغم شکوفه

شدست بسته روی من تمام درها
به پیش روی من بود بسی خطرها

سفیر سوی کوفیان زشاه دینم
ولی به کوفه بی پناهم وحزینم

میان کوفیان ومن، شکسته پیمان
امید من بود فقط، به لطف یزدان

دو طفل من میان کوفیان رهایند
ندانم آن گلان من کنون کجایند

نوشته ام حسین من به کوفه آید
ولی خدا کند امیر من نیاید

حسین میا،که کوفیان کشند مهمان
فدای تو شود کنون زمسلمت جان

سر از تنم جدا شود،سرت سلامت
بریزم اشک خون زدیده از ندامت

زنامه ام بسوی تو شدم پشیمان
بترسم اینکه آیی وشوی پریشان

عمارت امیر کوفه روی بامم
درآخرین دمم به تو بود سلامم

بنالم وبگویمت من از دل وجان
میا به کوفه جان مادرت حسین جان

  • دوشنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 10:37
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران