الا که شمع هدایی
شمیم ناب ولایی
به کوفه شهر جدایی
خدا کند که نیایی
.
.
فغان ز غربت کوفه
ز رنج ومحنت کوفه
ازین ضلالت کوفه
زعهد و بیعت کوفه
توئی که کان وفایی
خدا کند که نیایی
.
.
چه نامه ها که نوشتند
چه اشکها که سرشتند
چه بذرکین که نکشتند
چه پنبه ها که نرشتند
الا که عقده گشایی
خدا کند که نیایی
.
.
ز کرده منفعلم من
ز عشق ، مشتعلم من
اسیر زخم دلم من
ز اصغرت خجلم من
الا که شمس ضحایی
خدا کند که نیایی
.
.
بریده طاقت و تابم
غمین و سینه کبابم
حزین و خانه خرابم
خجل ز اشک ربابم
به چشم دل توضیائی
خدا کند که نیایی
.
.
قسم به نور دوعینم
به شوروشیون وشینم
به لَمعۀ ثقلینم
که سر به دار حسینم
توئی که کنز حیایی
خدا کند که نیایی
.
.
شدست سینه چومجمر
وزیده هجمۀ صرصر
تو ای یگانۀ حیدر
به حُرمت دل اکبر
اگر ز مکّه جدایی
خدا کند که نیایی
.
.
غریب وبیکس و زارم
میا به کوفه ، بهارم
به غیر طوعه ندارم
قرار و یار ، نگارم
«مُصیّب»است وندایی
خدا کند که نیایی
- سه شنبه
- 15
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد علی مصیبی
میرزاعلی