ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم
دائما یاد،ز روی گل طاها کردم
زهر سوزاند تمام بدنم را،اما
یاد از غربت و مظلومی بابا کردم
نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم
از تماشای پدر شیون و غوغا کردم
چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی
ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم
کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه
چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم
تا که در طشت سر جد مرا آوردند
مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم
به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد
تا که حجام خبر کرد،خدایا کردم
بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود
مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم
تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد
گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم
******
شائق
- چهارشنبه
- 16
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 15:41
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه