بوی کبوتر در آسمان جاری است . . .
به زور قامت خود را کشید تا درگاه
نشست روی دو زانو ، نگاه پشت نگاه
سلام ضامن آهو ! جواب خواهی داد
سلام من این درمانده را ؟ ـ کسی ناگاه
به بازوان نحیفش نهیب زد بر خیز
گذاشت دست به زانو و گفت یا ا...
غریب وار به سمت حرم قدم برداشت
و گفت آمدم آقا ، شکست نامه سیاه
تمام غربت خود را تکاند و جاری شد
حرم پر از هیجان شد ، پر از جنون از آه
چقدر بوی کبوتر در آسمان جاری است
چقدر بوی خدا لا اله الا ا...
چگونه نام بلندت غریب خواهد بود
غریب نه که صمیمی است آسمان با ماه
شبیه شعر صمیمانه درد دل می کرد
که دست قافیه شد از تمام او کوتاه
دو شقه شد غزل رقص خاک و خاکستر
یکی به ماه رسید و یکی رسید به ما
اگر سلام مرا بی جواب بگذاری
قسم به قفل ضریحت نمی روم آقا
نمی روم به خدا تا همیشه می مانم
دخیل بسته ام این جا بگیر دستم را
بگیر دست دلم را بگیر و باور کن
که دل شکسته تر از من نمی کنی پیدا
تویی که آینه سرگرم دیدنت شده است
و با نگاه تو سیراب می شود دریا
و در تمام حرم ناگهان خبر پیچید
نیاز همهمه فریاد شور استغنا
قبول کن که در آشوب شعر ، خواهد کرد
شفاعت همه را ثامن الحجج فردا
و پاره پاره شد این شعر مثل جامه ی تو
که سر بلند تر از من نشست بر درگاه
اگر چه تلخ ولی وقت رفتن است آقا
نشسته مادر پیرم همیشه چشم به راه
هنوز صندلی چرخدار او در صحن
به شاعرانه ترین نوع عاشقی است گواه
محمد ابراهیم لکزیان از کاشان
- چهارشنبه
- 21
- مهر
- 1389
- ساعت
- 15:53
- نوشته شده توسط
- سعيد رضايي
ارسال دیدگاه