خورشید برای احترام و پابوس
سپیده دم رد میشه از شهر طوس
کنار نور پر فروغ گنبد
مثل یه شمعه یا مثه یه فانوس
غبار چلچراغاش و می گیرند
خادما با پرِ لطیف طاووس
هر که نشد غبار راه حضرت
میشه تموم عمرش آه و افسوس
پنجره فولادش دارالشفائه
هیچ کسی از اینجا نمیره مأیوس
صدای نقاره خونش بلنده
خاموشه هر چی کلیسا و ناقوس
امام رضا الهی من فدات شم
فدای تک تک کبوترات شم
چلچراغاش که داره رنگ الماس
پره حرم از عطر و بوی احساس
جوونه می زنه توی نگامون
زلال اشک مثل یه غنچة یاس
من نشدم اونی که تو می خواستی
ولی شما همونی که دلم خواس
دور و بر سقاخونه اش به قرآن
یادم میاد صفای کف العباس
بگیر برات کربلات و امشب
اگه جایی برات بدند همین جاس
بگو که هر چی هم بگی باز کمه
بگو با اشک چشم و با التماس
امام رضا الهی من فدات شم
فدای تک تک کبوترات شم
شاعر :یوسف رحیمی
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 4:41
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه