هواى وصل تو ما را کشانده تا اينجا
کريم شهر گدا را کشيده تا اينجا
ز بسکه دست گرفتى همين بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشيده تا اينجا
همينکه گفت گنهکار يا کريم العفو
دل شکسته خدا را کشيده تا اينجا
شميم پيرهن يوسف ايد از عرفات
صداى روضه شما را کشيده تا اينجا
يقين کنم که تا دسته ها به راه افتاد
نواى ما شهدا را کشيده تا اينجا
حسين گفتن ما مسلميه هر سال
نسيم کرب و بلا را کشيد تا اينجا
صداى پاى محرم به گوش مى ايد
حسين قافله ها را کشيده تا اينجا
بنى گفتن يک مادرى شب جمعه
چقدر اهل بکا را کشيده تا اينجا
سخن ز موى پريشان زينب کبرى
امام صاحب عزا را کشيده تا اينجا
به يار نيزه سوارش به گريه زينب گفت
کمند زلف تو ما را کشيده تا اينجا
ز روى بام کسى ناله زد حسين ببخش
که نامه هام شما را کشيده تا اينجا
عزيز من نگرانم دلم چه بى تاب است
دگر زمانه اوارگى ارباب است
- یکشنبه
- 20
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:16
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه