پاشو آروم قدم بزن
جلوي چشماي ترم
راستى چقد راه رفتنت
شده شبيه مادرم
هميشه علي گفتي و پا شدي
توقلب منه خسته دل جا شدي
بگو پس چرا ارباً اربا شدي
على اكبر (٤)
با اين بلايى كه اومد
با شمشيرا بر سر تو
بايد بچينم رو عبا
پاره هاى پيكر تو
پاشو از رو خاك اى گل پرپرم
چجورى برت گردونم تا حرم
ببين داره دق مى كنه خواهرم
على اكبر (٤)
لشگر به دور خيمه ها
آماده ى جسارتن
پاشو ببين خواهرات و
كه راهى اسارتن
چجورى برت گر دونم تا حرم
پاشو از رو خاكا ، رسيد خواهرم
ببين كه مى خندن به دور و برم
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:3
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه