آواره ام آواره ام بابا
دنیا خرابه رو سرم بابا
سیلی زدن جوری که چند روزه
دائم میسوزه صورتم بابا
گوشواره های من رو تا دیدن
با خنده دور من میچرخیدن
گفتم بابا حالا میاد اما
به گریه های من میخندیدن
پیراهنم سوخته نمیبینی
بابا چرا پیشم نمیشینی
رو خاکا باعمه نشستم من
قدم خمیده بابا میبینی
از رو طبق پایین بیا بابا
سخته من این پایین تو اون بالا
رو دامنم میذارم این سر رو
خاکی نشه ریش شما بابا
تغییر کرده صورتت بابا
دیدم یکی با سنگ زدت بابا
دیدم شفا الذابلاتت رو
رو نى بده جای سرت بابا
بابا منو برده صدا کردن
دندون من رو جابجا کردن
گفتن یتیمی و میخندیدن
خیلی جسارت ها بما کردن
چونه زدن نرخ اسیرا رو
سنگ میزدن رو نیزه سقا رو
بر ما تصدق میکنن اینجا
خیلی اذیت میکنن ما رو
با ما بدن این شامیا بابا
کی میبری طفلا رو از اینجا
سنگت زدن شور میزنه قلبم
نیافتی از رو نیزه ها بابا
دیدن که چند روزه نخوردیم آب
روی زمین میریزن آبا رو
اما تو کل این مصیبتها
دیدم رو نیزه اشک بابارو
از نون و خرماهم بگم یانه
با بغض میندازن جلو پامون
هر لحظه قد عمه خمتر بود
آخه نبود تو کوچه ها جامون
یکی منو خیلی اذیت کرد
موتو کشید بر تو شماتت کرد
با چوب اشاره به لبت میکرد
سه ساله ی تو رو ناراحت کرد
عمه بجام خیلی کتک میخورد
نازم میکرد زخم منو میشمرد
دلم شکست تو خیل نامحرم
عمه یه شب بدجوری سیلی خورد
فرق منو زهرا اینه بابا
زهرا قباله داشت اما من یه گوشواره
تا سر میذارم روی خاکا میسوزه گوشم
میخوام بخوابم زخم گوش من نمیذاره
اجرا:کربلایی مصطفی مروانی
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
خادم زینب
ارسال دیدگاه