شط فرات هرچه بریخت آب روی آب
شرمی نکرد اگر چه بریخت آبروی آب
.
او سر نمود دیده خروشان به سوی دشت
چون مانده دید ، دیدۀ حسرت به سوی آب
.
اصغر که اوج معرفت است جست جوی او
دردا که قعر بادیه بود جستجوی آب
.
ای وای اگر زبان بگشاید دهان نهر
گوید چه شد تبار علی را به کوی آب
.
سقا چو در کرانۀ او سرخ رو فتاد
شد غرق خون فرات و نشد سرخ روی آب
.
این رسم آب بوده بخندد به روی مه
اما گریست ماه پریشان به روی آب
.
وقت نما ز بود و نبود آب مشک او
خاک زمین بادیه می داد بوی آب
.
با آب مشک شد به تمنا وضوی خاک
با خون چشم شد به معلی وضوی آب
.
ماهی بریده دست و به چشمش نشسته تیر
با آبروی رفته ؛ کند کفتگوی آب
.
آنکس که ما به وقت بلا آرزو کنیم
خود می نمود وقت بلا آرزوی آب
.
- چهارشنبه
- 23
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:27
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه