• سه شنبه 4 دی 03


اشعار ولادت امام رضا(ع)،(تا شنید از باد پیغام وصال یار گل‏)

2664

تا شنید از باد پیغام وصال یار گل‏
بر هوا می‏ افکند از خرمی دستار گل‏
گر نه از رشک رخ او رو به ناخن می‏ کند
مانده زخم ناخنش بهر چه بر رخسار گل‏
تا نگیرد دامنش گردی کشد جاروب‏ وار
دامن خود در ره آن سرو خوشرفتار گل‏
خویش را دیگر به آب روی خود هرگز ندید
تا فروزان دید آن رخسار آتشبار گل‏
از رگ گردن نگردد دعوی خوناب خوب‏
گو برو با روی او دعوی مکن بسیار گل‏
نافه ‏ی  تاتار را باد بهاری سرگشود
چیست پر خون نیفه ‏ای  از نافه‏ ی تاتار گل‏
گر گدایی درهم اندوز و مرقع  پوش نیست‏
از چه رو بر خرقه دوزد درهم و دینار گل‏
تا میان بلبل و قمری شود غوغا بلند
می ‏زند ناخن به هم از باد در گلزار گل‏
بر زمین افتاد طفل غنچه گویا از درخت‏
خود نمودش غنچه بر شکل دهان مار گل‏
گر نمی ‏آید ز طوف روضه‏ ی آل رسول‏
چیست مهر آل کاورده است بر طومار گل‏
نخل باغ دین علی موسی جعفر که هست‏
باغ قدر و رفعتش را ثابت و سیار گل‏
آنکه بر دیوار گلخن گر دمد انفاس لطف‏
عنکبوت و پرده را سازد بر آن دیوار گل‏
نخل اگر از موم سازی در ریاض روضه ‏اش‏
گردد از نشو و نما سرسبز و آرد بار گل‏
گاه شیر پرده را جان می‏ دهد کز خون خصم‏
بردمد سر پنجه‏ ی او را ز نوک خار گل‏
ای که دادی دانه‏ ی انگور زهرآلوده ‏اش‏
کشت کن اکنون به گلزاری که باشد یار گل‏
با دل پرزنگ شو گو غنچه در باغ جحیم  ".
آنکه پنهان ساختش در پرده ‏ی زنگار گل‏
ای به دور روضه‏ ات خلد برین را صد قصور
وی به پیش نکهتت  با صد عزیزی خوار گل‏
گر وزد بر شاخ گل باد سموم  قهر تو
از دهن آتش دهد در باغ اژدروار گل‏
سرو را کلک  منست آن بلبل مشکین نفس‏
کش به اوصاف تو ریزد هر دم از منقار گل‏
کلک من با معنی رنگین عجب شاخ گلیست‏
کم فتد شاخی که آرد بار این مقدار گل‏
در حدیث مدعی رنگینی شعرم کجاست‏
کیست کاین رنگش بود در گلشن اشعار گل‏
کی بود چون دفتر گل پیش دانایان کار
گر کسی چیند ز کاغذ فی ‏المثل پرگار گل‏
از گل بستان که خواهد کرد بر دیوار رو
گر بودبر صفحه‏ ی دیوار از پرگار گل‏
کی تواند چون گل گلشن شود بلبل فریب‏
گر کشد بر تخته‏ ی در باغ را نجار گل‏
غنچه ‏سان سر در گریبان آر وحشی بعد ازین‏
بگذر از گلزار و با اهل طرب بگذار گل‏
در گلستان دل‏ افروز جهان ما را بس است‏
پنبه‏ ی مرهم که کندیم از دل افگار گل‏
شد بهار و چشم بیمار غمم در خون نشست‏
در بهاران بوته‏ ی گل بردمد ناچار گل‏
تا بهار آمد در عشرت به رویم بسته شد
کو ببازد بر در خوشحالیم مسمار گل‏
در بیان حال گفتن تا به کی بلبل شویم‏
در دعا کوشیم گو دست دعا بردار گل‏
تا زبان گل کشد بر صفحه بی‏ پرگار آب‏
تا بود آیینه ‏ساز باغ بی‏ افزار گل‏
آنکه یکرنگ نقیضت گشته وز بیدانشی‏
می‏ شمارد خار را در عالم پندار گل‏
با درنگی کز رخش گردد سمن‏ زار آینه‏
بسکه او را از برص بنماید از رخسار گل‏
شاعر:محمد وحشی بافقی

 

  • چهارشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 5:38
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران